جيگرمجيگرم، تا این لحظه: 19 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره
قلوه هاقلوه ها، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره
قلبمقلبم، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

گل دخترا

بدون عنوان

گل دخترا سلام. خوشحالم که دخترانم در بهترين ماه هاي سال به دنيا اومدن. امروز هم يه ماه خوب ويه روز خوبه ديگس واسه من. روز تولد جيگرم به قمري. روزي که هنوز برايم مبهمه. انگار خواب بودم . درکم از مادري کم بود. با خاله بازي بزرگش کردم اما جيگرم منو ساخت. من رو مادر کرد .... جيگرم ممنون که مادرم کردي. گلکم امروز به سن تکليف رسيدي و خانم شدي .گر چه من سال ها پيش خانوميت رو ديدم. از روزي که پا به پايم به جاي کودکي مادري کردي و کمک حال من شدي . همون روز ها بود که فهميدم تو بيشتر از سنت ميفمي...... گاهي برايم مثل آينه ايي . انگار کود کي خودم رو بزرگ ميکنم اونوقت که دلم براي مامانم ميسزه اما باز هم تو از من دانا تري خانوم تر...
26 مهر 1392

بدون عنوان

گل دخترا سلام.   رمضان امسال هم گذشت. خيلى آسون تر از اون چيزى كه فكرش ميكردم. هم لطف خدا بود و هم همكارى شما. انگار دختر هاى آروم ترى شده بوديد. البته بماندكه ساعت خوابتون كاملاً بهم ريخته وتا بتونم دوباره تنظيمش كنم چه عذابى ميكشم. هرروز اين ماه رو براى شما نهار درست ميكردم وخودم دهنتون ميزاشتم. موقع افطار هم با من همراه بوديد وباز من تا شما هارو سير نميكردم چيزى نميخوردم. با اينكه روزه بودم باز هم بساط كيك عصرانه روبراتون مهيا ميكردم به علاوه ى دسر هاى خوشمزه ايى كه تا روزه بودم دلم ميخواست اما بعد هر چى درست كرده بودم مال شما بود. جيگرم هم تقريباً يك روز در ميون روزه ها رو گرفت با اينكه به سن تكليف نرسيده. در كل ماه خوبى بو...
17 مرداد 1392

بدون عنوان

گل دخترام سلام.   اينروز ها دچار ضعف شديدم شايد بخاطر روزه ها باشه شايد هم ديگه كم كم دارم پير ميشم اما خيلى اذيتم. مچ دست راستم طورى درد ميكنه كه گاهى قاشق رو نمى تونم بردارم و توى اين شرايط سخت وجود شما ها برام التيامِ    (البته بماند كه علت اين خستگى ها و ضعف ها خود شماييد،بس كه ماشاالله كار وزحمت داريد)       بخصوص جيگرم كه خيلى خانومِ و سعى ميكنه كمكم كنه. امروز كه خيلى حال ندار بودم بعد از غذا دادن به شما رفتم تو اتاق  ،صداى ظرف وظروف شنيدم عصبانى از جا بلند شدم چون فكر كردم قلبم باز دوباره رفته سر كابينت ها    اما ديدم جيگرم داره ظرفهاى توى ظرفشويى رو ميشوره و يه صندلى هم گذاشته هر ...
15 مرداد 1392

بدون عنوان

گل دخترا سلام.   امروز دوم رمضان است و تولد قلبم به تاريخ قمرى ،و براى من ياد آور سختترين روزهاى زندگيم. روزى كه قلبم متولد شد و برايم نوع ديگرى از مادر بودن را آفريد. اصلاً مادرى و زنيتم با او كامل شد. شايد خواست خدا هم از آفرينش او برايم همين بود. اينكه من كامل تر و عاقل تر بشم. هم دوران بارداريش برايم متفاوت بود و هم به دنيا آمدنش. در زمان بار دارى فقط وقتى كه توى شكمم تكون ميخورد يادم مى آمد كه كودكى در شكم دارم. داىماً در حال فعاليت بودم و با وجود قلوه هام وقت رسيدن به خودم رو نداشتم و قلبم با صبورى تمام همكارى كرد. بعد از زايمان هم انگار كه نه انگار من جراحى شدم،بسيار سرحال و بدون درد از بيمارستان اومدم خونه ى خودمون. البته ...
20 تير 1392

بدون عنوان

سلام گل دخترا. از سفر برگشتيم،يه سفر اتفاقى و عجله اى كه بسيار هم خوش گذشت(شايد بخاطر اينكه هيچ شخص مذكرى باما نبود). داستان سفر ما از اونجا آغاز شد كه بابايى از سه هفته ى پيش وتا هفته ها ى آينده بخاطر سر و سامان دادن كارهايش از ساعت شش صبح از خونه بيرون ميرفت و ده شب برميگشت و از خستگى زود خوابش ميبرد ومن هم غرغر كه اين طورى نميتونم ، خسته شدم. بهمين خاطر تصميم گرفتم دست شما رو بگيرم برم سفر و بابايى هم كه ميخواست از غرغر هاى من خلاص بشه هيچ مخالفتى نكرد. بايد جايى ميرفتيم كه هم راحت باشيم و هم نيروى كمكى باشه و از اونجايى كه مامان جون اومده اهواز و عمه ها تنها بودن راهى تهران شديم واولين سفر تنهاييمون رو آغاز كرديم. سفر بسيار دلچسبى ...
1 تير 1392

بدون عنوان

گل دخترا سلام. طى يك عمليات انتهارى اومديم سفــــــــر،البته بدون بابا. فكرش رو بكنيد چه سختى رو به جون خريدم. الان تهرانيم،پيش عمه ها. جزييات سفر رو بعداً واستون مينويسم.....
27 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل دخترا می باشد