بدون عنوان
گل دخترام سلام.
اينروز ها دچار ضعف شديدم شايد بخاطر روزه ها باشه شايد هم ديگه كم كم دارم پير ميشم اما خيلى اذيتم.
مچ دست راستم طورى درد ميكنه كه گاهى قاشق رو نمى تونم بردارم و توى اين شرايط سخت وجود شما ها برام التيامِ (البته بماند كه علت اين خستگى ها و ضعف ها خود شماييد،بس كه ماشاالله كار وزحمت داريد) بخصوص جيگرم كه خيلى خانومِ و سعى ميكنه كمكم كنه.
امروز كه خيلى حال ندار بودم بعد از غذا دادن به شما رفتم تو اتاق ،صداى ظرف وظروف شنيدم عصبانى از جا بلند شدم چون فكر كردم قلبم باز دوباره رفته سر كابينت ها اما ديدم جيگرم داره ظرفهاى توى ظرفشويى رو ميشوره و يه صندلى هم گذاشته هر تيكه ظرف رو كه ميشوره ميره بالاى صندلى ميزارتش توى سبد آبچكون و بعد از شستن ظرفها با اون دستاى كوچولوش حسابى سينك رو هم سابيده بود بعد هم آب خنك درست كرد و آشپزخونه رو مرتب كرد و تمام اين كارهارو بخاطر مچ درد من انجام داد.
عزيزانم شما ها با اينكه سنتون كمه ولى خيلى بيشتر ميفهميد ودخترهاى دانايى هستيد.
اگر من يه وقتايى اعتراض ميكنم بزاريد به حساب خستگى ها و ناتوانى هايم.
خدايا شكرت بخاطر بچه هاى دلسوزى كه دارم.
كاش بيشتر قدرشون رو ميدونستم و بيشتر باهاشون حوصله ميكردم.
خدايا تا اينجا كه فقط لطف خودت بوده ،بقيه اش رو بازم كمكم كن كه كم نيارم.......
دوستتون دارم بيشتراز پيش